بایگانی ماهانه: نوامبر 2017

استاندارد

غم‌ کم نبود
وقتی پرنده روی شانه مجسمه مرد
و انگشت‌های دخترک‌ کبریت‌فروش گرم نشد

غم روی پشت‌بام خانه قدم می‌زد
الیور یک‌ کاسه سوپ بیشتر می‌خواست
کلمه تازه‌ای که یاد‌گرفتیم نوانخانه بود
و پشت پنجره‌ها را ضربدری چسب زده بودیم

اعلام وضعیت خطر بود
و پناهگاه دامن مادر
بمب‌ها در آسمان جشن گرفته بودند.

استاندارد

در افق دشت‌های سرماخورده پاییزی
بر جاده‌ای که به بیشه‌زار لوند می‌رسید،
رنگین کمانی
از فرق زرد سقف‌ها می‌گذشت

بر قالیچه اندوهم نشسته بودم
چراغ طلایی جادو بر زانوانم
ذکر می‌گفتم:
عشق
عشق
عشق

آسمان وسیع است
و قلب پرنده کوچک
رودی از چشمم به دهانم می‌ریخت
و مرغان دریایی می‌گفتند
از پل رنگین‌کمان بگذر
صبح صورتی است.

IMG_0683