در نوجوانی و جوانی با مادرم درگیریهای زیادی داشتم -شاید مثل خیلی از نوجوانها- که بخش زیادیش به دلیل شباهت زیادمان و «دو پادشاه در اقلیمی نگنجند بود»!
اما من به مادرم بسیار شبیه هستم و بسیار از او به ارث بردهام و یاد گرفتهام. هم استعداد تحصیلیاش را که همواره شاگرد اول مدرسه و شهر بود و تحصیل کرده در دو رشته حقوق و ادبیات، هم تصمیمهای بنیانکنش را مثل اینکه ناگهان در ترم آخر دانشگاه در حالی که دارد لیسانس حقوق میگیرد، تصمیم بگیرد از ابتدا وارد دانشکده ادبیات شود(من البته این کار را در دبیرستان انجام دادم!)
مادرم نه تنها ذائقه ادبی ما را پرورد و ما سه بچه را با شعر بزرگ کرد و از متون ادب فارسی به ما دیکته گفت و با اوزان عروضی برایمان مسابقه گذاشت و نه تنها نوشتههایم را از کودکی به مجلهها فرستاد و بهترین کتاب ها را برایم خرید، که برایم الگو و نمونه زندگی بر اساس اصول علمی و اخلاقی و فرهنگی شد. برای او همواره نگاه به پدیدهها با کسب دانش و رعایت جوانب علمی همراه بوده است. از خوراکی که به ما میداد تا بخوریم بر اساس دقایق بهداشتی و تغذیهای نه بر اساس چربی و شوری و سرخ کردگی، تا توجه علمی به کیفیت ظروفی که در آنها غذا پخت و ذخیره کرد و آن شیوهای که برای حفظ سلامت مواد غذایی به کار گرفت؛ با در نظر گرفتن بالاترین کیفیتها و استانداردها و آموزش احترام به محیط زیست و تفکیک زباله و صرفهجویی. کنجکاو در پزشکی و مطالعه درباره دانش عمومی نه به عنوان یک لابراتوریست که برای یک سبک زندگی سالمتر. او یگانه در به یاد داشتن تاریخها و مناسبتها، تبریک تولدها و تسلیت درگذشتها هم هست؛ با استعداد ویژه در حفظ روابط با آدمهایی بسیار متفاوت با خود.
من البته از مادرم شلختهترم در رعایت همه آن چیزهایی که عمر و جوانی بر سرشان گذاشت، آسانگیرتر در بهداشت و خوراکی و بیاعتناتر به مردمداری از نوع او، اما هر روز که میگذرد، او را بیشتر در خودم پیدا میکنم؛ هنگامی که هر لحظه بیشتر از دنیای «پلاستیکی» و روابط پلاستیکی فاصله میگیرم، وقتی که هرچه بیشتر از ظرف شیشهای استفاده میکنم، وقتی مراقبم به اندازه سرخ کنم یا اصلا نکنم، وقتی طعم غذای توی تفلون پخته شده را دوست ندارم، وقتی زباله توی خیابانها روی اعصابم خط میکشد، وقتی معیارهای خرید و انتخابم را شبیه او مییابم؛ وقتی از خوراکیهای فراوری شده دوری میکنم و وقتی دیدن بناها و موزهها و تابلوها و شهرها برایم اولویت هر سفر است، وقتی برای پیدا کردن معنی درست کلمه و یافت شواهد و مثالها به سبک او کتابها را جست و جو میکنم یا وقتی در ذهن، متن و گفتار آدمها را ویرایش میکنم از فرط حساسیت به کلمات، یا آن موقع که با هر عنصر خواندنی مواجه میشوم و نمیتوانم جلوی ولعم را به خواندن بگیرم: کتاب و مجله و روزنامه دور سبزی ـ (به سبک مادرمادربزرگم که مشهور بود به نگذشتن از خواندنیها حتی روزنامه دور سبزی!)
مادرم در زندگی بیاشتباه نبوده در رابطه با خودش و با ما- اما یک عنصر بینهایت ارزشمند در وجود ما به جا گذاشته: اولویت دادن به کیفیت، کیفیت خواندنیها و پوشیدنیها و خوردنیها و آدمها.
سپتامبر9