جهان را بغل میکنم
توپ قلقلی نرم و پنبهایام را
که رویش مورچههای کوچک رژه میروند
با جادههایی که ساختهاند
و نورهای کوچک و رنگی
و سقفهای نارنجی مثل استانبول
قلقلک میدهند نوک انگشتهایم را
و پخش میشوند روی اضطرابم
کلماتم میخارد
ترسم میریزد
و اندوهم غرق میشود.
دسامبر2