میسوزم
پوشیده در بالهایم
که پرهایشان ساییده است از باد
استخوانهایم گرم میشود از آتش
که تا رگهایم رسیده
خاکسترم نشسته بر گیسوان درختان
بوی تند دود
پیچیده در حافظهی آشیانهام
نفس میکشم
نفس
نفس
هوا میرسد به شعلههایم
داغ میشود سنگ سینهام
آخرین تصویر پر میکشد از مذاب چشمهایم:
بچه ققنوسی
لای نرمی ابرها
…
میمیرم
تولد دوباره ت مبارک ققنوس.
لایک
قصه ازحنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت ازخاطره ایست که نشسته لب حوض درهمه آوازهاحرف آخرزیباست حرف من دیدن پرواز تو درفرداهاست ر.ا
سلام
انگار کوچ به نوشته هایت هم رسید. . .
سلام با اومدنت به اینجا دسترسی منو محدود کردی …خوش باشی و شاد…
زهرا
بخاطر ميخی، نعلی افتاد؛ بخاطرنعلی، اسبی افتاد ؛ بخاطراسبی، سواری افتاد؛ بخاطر سواری، جنگی شكست خورد؛ بخاطر شكستی، مملكتی نابود شد؛ و همه اينها بخاطر كسی بودكه ميخ را خوب نكوبيده بود…!!!
رسانه امید