زایمان

استاندارد

می‌سوزم

پوشیده در بال‌هایم

که پرهای‌شان ساییده است از باد

استخوان‌هایم گرم می‌شود از آتش

که تا رگ‌هایم رسیده

خاکسترم نشسته بر گیسوان درختان

بوی تند دود

پیچیده در حافظه‌ی آشیانه‌ام

نفس می‌کشم

نفس

نفس

هوا می‌رسد به شعله‌هایم

داغ می‌شود سنگ سینه‌ام

آخرین تصویر پر می‌کشد از مذاب چشم‌هایم:

بچه ققنوسی

لای نرمی ابرها

می‌میرم

یک پاسخ »

  1. قصه ازحنجره ایست که گره خورده به بغض صحبت ازخاطره ایست که نشسته لب حوض درهمه آوازهاحرف آخرزیباست حرف من دیدن پرواز تو درفرداهاست ر.ا

  2. بخاطر ميخی، نعلی افتاد؛ بخاطرنعلی، اسبی افتاد ؛ بخاطراسبی، سواری افتاد؛ بخاطر سواری، جنگی شكست خورد؛ بخاطر شكستی، مملكتی نابود شد؛ و همه اينها بخاطر كسی بودكه ميخ را خوب نكوبيده بود…!!!
    رسانه امید

بیان دیدگاه